در خیابان
ماشین ها
هزار آدمک
خیابان را
خاکستری می کنند
سنگ هایی در آهن
امتدادشان
به جایی نمی رسد
میزهای اداره خالیست
امضا می شود
برگ های خالی
می چرخد
اسکناس های خالی
دوباره شب می شود
روز که روز نبود
شب هم که شب نیست
رختخواب های خالی
لحاف های چرک
آدمک های خواب
بیداریشان که بیدار نبود
خوابشان هم که خواب نیست
هیجکس نیست
در این فضای خالی
و درد
رگهای مرا
سرد می کند
در این جهنم داغ تنهایی
ایول ... یاد فصل سرد فروغ فرخزاد افتادم .. دمت جیزززز